گفتار سیداحمد فردید پیرامون «الحاد در اسماء»

سیداحمد فردید (1373-1289) فیلسوف شفاهی و استاد فلسفه دانشگاه تهران متولد سال 1289 در یزد پس از پایان دوران متوسطه در سال 1307 وارد دانش‌سرای عالی شد و در رشته فلسفه و علوم تربیتی به تحصیل پرداخت. سال 1314 اولین مقاله‌اش را در روزنامه «شفق سرخ» به چاپ رساند و شروع به ترجمه مقالات و کتاب‌هایی در زمینه تعلیم و تربیت و فلسفه کرد. سال 1316 مقاله «برگسن و فلسفه‌های برگسنی» را در مجله مهر منتشر کرد و دو مقاله دیگر او هم که در سال 1322 با عناوین «نگاهی به نمودشناسی» و «از کانت تا‌ هایدگر» منتشر شد. او به زبان‌های عربی، آلمانی، فرانسه و پهلوی آشنایی داشت و سال 1326 بورسیه دانشگاه سوربن شد.
فردید پس از بازگشت به ایران مشغول تدریس در دانشکده الهیات و علوم اسلامی دانشگاه تهران شد و در کنار تدریس، مطالعات فلسفی و حکمی و تحقیق درباره اتیمولوژی زبان فارسی و عربی و دیگر زبان‌ها ادامه داد. سال 1347 به رتبه استادی ارتقاء پیدا کرد. از سال 1363-1358 جلسات درس و بحث هفتگی را در دانشکده ادبیات، انجمن حکمت و فلسفه، دانشکده حقوق، تالار وحدت برگزار کرد و تألیفات و ترجمه‌های بسیاری نوشت. «فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه» (1347)، «پاسخ به چند پرسش در باب فرهنگ شرق»، «گزیده گفتارها» (1355)، «سقوط هدایت در چال هرز ادبیات فرانسه» (1356)، «انسان شرقی، انسان غربی» (1356)، «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمانی» و ... از جمله آثار اوست.
در این گفتار که برگرفته از بحث «الحاد در اسماء» متفکر فقید استاد فردید است، بحث را از مسأله تعبد و بندگی آغاز می‌کند و توضیح می‌دهد که هر تعبدی مستلزم «اختیاری» و هر اختیاری مستلزم «تعبدی» است.
این تعبد و اختیار تاریخی است، یعنی زمانی ممکن است معبود انسان اسماء حسنای الهی باشد و انسان به حضرت حق و اسماء حسنای او پناه ببرد و از او یاری بجوید و زمانی هم هست که الحاد در اسماء حسنی پیش می‌آید و انسان به نفس اماره خود پناه می‌برد و از شیطان یاری می‌جوید. این بندگی نفس و التجاء به شیطان، به معنی فردی و جمعی در دوره جدید تمامیت و موضوعیت پیدا کرده است. از اینجا می‌توان گفت که در هر دوره انسان نسبت بی‌واسطه با اسمی دارد که دانسته و ندانسته مظهر آن است و به آن اسم پناه می‌برد. یعنی زمانی انسان توجه کامل دارد که مقام کبریایی، برتری، جباریت و صمدانی از آنِ حضرت حق است و زمانی می‌رسد که دانسته و نادانسته چنان عمل می‌کند که گویی خودش برتر است، خودش مقام کبریایی و جباریت دارد، خودش تام و تمام است و این استکبار به معنی جدید و مضاعف لفظ است. خودپرستی و دیگرپرستی و غفلت از پرستش و تعبد حق، حوالت تاریخی انسان خودبنیاد جدید است.
در ادامه، استاد مجدد به مبحث جبر و اختیار و موجبیّت بازمی‌گردد و تأکید می‌کند که «دترمینیسم» همان موجبیّت است که به غلط به جبر ترجمه شده است و معنی آن قائل بودن به ایجاب وجه وجودی و مرجحات در اعمال است که با قائل بودن به اختیار منافاتی ندارد. موجبیّت به وجه وجودی و فلسفه یا حکمت وجودی اشیاء و امور باز می‌گردد که اعم از علیت است. حال اگر ما توجه داشته باشیم که همه وجوه جز وجه حق فانی است، همه وجوه را به الله بازمی‌گردانیم. اما در عصر جدید چنان شده که گویی وجه وجودی همه چیز به انسان بازمی‌گردد. این همان «فتنه‌الدهماء» و الحاد در اسماء است که در منورالفکری و روشنفکری به آزادی از بندگی حضرت حق و تعبد نفس انجامیده است.

خودکامگی و دیگرکامگی

«کنسوماسیون» consumation جامعه اسراف، جامعه مصرف و جامعه اتراف معنای همه این‌ها عبارت از این است که کار بشر امروز در انسانیت خود به «تمامیت» رسیده است. به اعتباری دیگر زهوارش دررفته و زه‌زده است. کار او در نیست‌انگاری تمام است. نیست‌انگاری و غرب‌زدگی هم به جایی رسیده است که تمام است. نیست‌انگاری دیگر نمی‌تواند تکامل پیدا کند؛ از قوه به فعلیت رسیده است. این اصلی است که اشاره می‌کنم، بعد توضیح خواهم کرد.
«مهم» و «همام» به معنی قهرمان از همین ترکیبات است. اگر در لاتینی «آسومو» assumo بگوییم یعنی به جای «کنسومو»، «آسومو» بگذاریم این به معنی غم خوردن است. همت هم داریم. بنده گمان می‌کنم [در ریشه قدیم] «اهتمام» با «همت» هم‌ریشه نباشد. در سوره یوسف در آنجایی که می‌فرماید: «هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا» (قسمتی از آیه 24 سوره یوسف)، حدس می‌زنم که با «کامه» هم‌ریشه باشد. زلیخا کامه پیدا کرد [عشق پیدا کرد] نسبت به یوسف و یوسف هم نسبت به زلیخا [اگر ملاحظه برهان پروردگارش نبود، کامه می‌یافت]. شاید همِّ در آنجا هم‌ریشه و هم‌معنی با این خانواده کلمات و الفاظی که اینجا آوردم نباشد، اما در همتی که ما می‌گوییم «اهل همت» نسبت به «اهل اراده» به معنی جدید لفظ نمی‌تواند با کامه به معنی محبت و دوست داشتن جدا باشد. [معادل و هم‌ریشه با] کامه در عربی ترکیباتی دارد؛ مثلاً «سَومَ نفسه» یعنی «به کام خود»- که اینجا «ک» به «س» تبدیل شده است- از کلمات کهنه و قدیم هندی [است] که ترکیباتی هم در فارسی دارد؛ [از جمله] «خودکامه» و «به کام خود» [است].
همه کارم ز خودکامی و بدنامی رسید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل‌ها
حافظ
البته خودکامی در مرتبه مدح، غیر از خودکامی به معنای امروزی لفظ است. این کلمه به لاتینی «اَمو» am?، یعنی کام می‌ورزم و با اضافه «ر» «آمور» amor می‌شود. به فرانسه «آمور» amour می‌گویند. بنابراین «آمور» amour که امروز به معنای محبت و عشق و دوستی در فرانسه استعمال می‌شود با «کامه» kama هندی هم‌ریشه و هم‌معنی است؛ «کامستن» در زبان پهلوی یعنی خواستن، مهر ورزیدن. آنچه ما اراده می‌گوییم، «کامستن» هم استعمال شده است. «آمور» به یک معنی غیرغرب‌زده «همت» می‌شود.
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن همت تو خاک زر شود
حافظ
به این معنی، فرشته عشق نداند که چیست و اهل همت نیست.
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
خواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
حافظ
شیطان هم اهل کام به معنی انسانی و شریف لفظ نیست. کامه شیطانی هوای نفس است. از اینجا باید نکته‌ای را یادآور شوم: مسأله «ایثار» که ما معمولاً می‌گوییم، قبلاً هم در دوره گذشته خیلی همه‌جاگیر شده بود و بنده هم در ترجمه کلمه «آلتروئیسم» altruisme [دیگرپرستی] آگوست کنت سهم دارم. اگر انسان خودکامه نباشد، «اندیویدوآلیست» individualism [پیرو مذهب اصالت فَرد] نمی‌شود. اگر خودش را دوست نداشته باشد و [به اصطلاح از خودگذشتگی داشته باشد یا] دیگران را دوست داشته باشد، این را ایثار می‌گویند. اما خودکامگی که اسم الله در آن نباشد و دیگرکامگی که بازهم اسم الله در آن نباشد، بازگشت هر دو به «عشق نبود عاقبت ننگی بود» است.
عشق‌هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
مولوی
خودکامگی و دیگرکامگی هر دو یکی است. خودی که خویشتن خویش انسان باشد با قطع نظر از الله، یا فردی است یا جمعی. این ایثار به این معنی که انسان خودش را در جماعت گم کند، گذشت از غرب‌زدگی نیست. یکی «اندویوآلیست» [و دیگری] سوسیالیست می‌شود. باید دید که این هر دو مظهر چه اسمی هستند؟ ایثار درست، جمع و فرد صحیح؛ ولی عمده امت است؛ باید ببینیم رجوع «امت واحده» که اصل فرد و جمع است، به چیست؟ اگر به اسم الله بود، ایثار درست است. اما اگر به اسم طاغوت بود، ایثار [صحیح نیست و] هر دو سروته یک کرباس است. شعارهای اگوست کنت آلتروایسم، به معنی دیگرپرستی [است]، [حال اگر] من خود را بپرستم یا دیگری را بپرستم، در هر دو یک پرستش هست. این پرستش، پرستش غیرالله است. غیرالله‌پرستی، عین الحاد در اسماء است. یعنی اسماء حسنی نهان می‌شود و پوشش پیدا می‌کند؛ از تجلی نهان است. [بنابراین] اسمی که ما می‌پرستیم همان حجابی است که روی الله را گرفته است و مانع رؤیت اسماء حسنی است. این «الحاد در اسماء» می‌شود.
در این جلسه شروع کردم به کلمه «صمد» و «صمدانی». [در] «قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد». (1) این «صمد» به معنای برتر [و] متعالی است، سامی است و تمام و کامل، هر دو است. الله متعالی، برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم من است و در عین تعالی، کامل و تمام است. از این جهت است که صمد را توپر گفته‌اند. یعنی هیچ نقصی در الله نیست و چون کمال مطلق و تمام مطلق است، متعالی هم هست. برتر از تمام موجودات است. هر موجودی محدود است و چون محدود است بدین معنی اکبر نیست. کبر با هوپریکی است که جبر با آن مشترک است و کلمات مشتق از آن متعدد است. گفتم جبریک معنی دیگری هم دارد که عبارت از جبر کسر است [و جبیره که با آن شکسته‌بندی می‌کنند] آن را ریشه لاتینی دادم «کوپره» récupérer که اصل آن «کوپره» است با «رکوورمان» recouvrement و با ترکیبات دیگر به فرانسه هم مقایسه کردم و تکرار کنم ما در عربی «جبران» نداریم. تلافی ریشه‌ای دارد که به یونانی بازمی‌گردد و تدارک به معنی همان کلمه‌ای [است] که جبران می‌گوییم. حال جبران اصطلاح شده، اشکال ندارد ولی جبران در عربی نیامده است. چنانکه بعضی کلمات در عربی نیامده [و ما امروز به کار می‌بریم از این دسته] کلمات متعدد است.

عصر الحاد

ما امروز الحاد [و ملحد] را به معنی کسی به کار می‌بریم که خدا را قبول ندارد؛ ولی بنده این الحاد را تعمیم می‌دهم، تاریخ چهارصد سال اخیر غرب [عصر] الحاد است. فقط آنکه گفت من خدا را قبول ندارم، ملحد نیست؛ اثبات خدا به این معنی [جدید] آن هم الحاد است. «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَآئِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ یَعْمَلُونَ» (اعراف/ 180) هگل ملحد است؛ مارکس هم ملحد است. حوالت کانت هم الحاد در اسماء است. بعد خواهم گفت: اسماء حسنی در پانصد سال تاریخ غرب نهان است. این یعنی الحاد، البته الحاد معنی دیگری هم دارد که در صدر اسلام است و در قرن هجدهم رسمیت پیدا می‌کند. [در این نوع الحاد مشخص] ملحد عقیده خود را در مقابل اشخاص نهان می‌کند. این نهان روشی به معنی اعم لفظ [را] «ازوتریسم» ésotérisme می گویند [نهان روش] ملحد است؛ به معنی اینکه این آدم اصلاً اعتقاد به اسلام ندارد و تظاهر به اسلام می‌کند و جزو یک دسته نهان‌روش است. [در] زمان مختلف یا اثبات خدا می‌کند یا خدا را رد می‌کند [که در هر صورت] ملحد است. این الحاد در صدر اسلام بود. اما در قرن هجدهم [موضوعیت و عمومیت پیدا کرد] این الحاد در قرن هجدهم بایستی [ظهور می‌کرد]. معنی الحاد تنها این نیست که این ملحد برود و دیگری بیاید. الحاد قرن هجدهم که عبارت از ازوتریسم ésotérisme باشد کمابیش حوالت تاریخی جهان است. ممکن است کسی بر ضد ملحدان یعنی نهان روشان و بر ضد «لژ» کتاب بنویسد. باید ببینم تا چه اندازه لژزده است؛ بنده هم مخالفت با لژ می‌کنم ولی تا چه اندازه لژزده و منورالفکر هستم؟ (2)

منورالفکری و روشنفکری

از مسایل بسیار اساسی امروز، فرقی است که باید با دقت هر چه تمام‌تر میان «منورالفکری» و «روشنفکری» گذاشته شود. روشنفکر به معنی اعم لفظ [است]. تا قبل از جنگ اول جهانی آنچه وجود داشت منورالفکری بود. حتی در عالم اسلام هم [بی‌تأثیر نبود و] تفسیر کلام الله مجید و مآثر و مأثورات دینی دانسته و ندانسته با ابتدای منورالفکری قرن هجدهم شروع شده بود. حتی مبارزه [ضد] استبداد با منورالفکری بود. در آن موقع منورالفکری [در مبارزه با استبداد به جای خود] صحیح بود؛ اما اکنون باید بپرسید این منورالفکری در هر کس چقدر باقی است و حتی امروز بنده در حضور شما تا چه اندازه منورالفکرزده هستم. این را «اِکلرِه» éclairé گفته‌اند «تنویر افکار» که می‌کنیم یعنی همه را منورالفکر بکنیم. حال منورالفکری فی‌المثل نهان‌روش می‌شود، باز در اصل منورالفکرزده تام و تمام است حتی اگر به صراحت نظر خود را ابراز نکند. کلمه و اصطلاح بعدی «انتلکتوئل» intellectuel است که از راه مارکسیسم، [سوسیولوژی و جامعه‌شناسی] و مطبوعات جدیدتر به «روشنفکر» ترجمه می‌شود. اینطور نیست که منورالفکر و روشنفکر ترجمه یک کلمه باشند یا در یک زمان و با یک معنا به‌کار رفته باشند. وقتی این کلمات درست تفسیر و ترجمه شد، بار «نیست‌انگاری» نیهیلیسم و غرب‌زدگی گرفته می‌شود؛ ولی بالأخره اثر آن باقی می‌ماند. می‌گویند منورالفکر، اندیشمند، متفکر الی آخر ... این‌ها قدری دقت می‌خواهد. این آورده‌ای است که بنده در عرایضم به آن پافشاری دارم. از لحاظ دفاع از دیانت مقدس اسلام، جمهوری اسلامی، مسأله وِلایت فقه، بدین معنی که توضیح دادم توجه به آن لازم است. بعد هم توضیح خواهم داد، در کاربرد کلمات و الفاظ فرق است؛ به یک معنی از گفته هیدگر استشهاد کردم که کی می‌شود این الفاظ جایش را به کلام بدهد.
مانعی ندارد که عرض کنم در مواردی کار من برای تذکر و تفکر تاریخی [به قولی] سوراخ کردن الفاظ (3) است. باشد که از این [روزن و] سوراخ کردن الفاظ راهی از دور به کلام‌الله پیدا کنم. چون دنیای امروز دنیای الفاظ الحادزده است. وقتی می‌گوییم منورالفکر، روشنفکر، دقت می‌خواهد. به یاد دارم بنده سال‌ها است، به این مسایل نظر دقیق کرده‌ام. کارم بود؛ تضییع وقتم برای آن بوده است. [در رژیم گذشته] می‌خواستند از الحاد، از منورالفکری در مقابل اسلام دفاع بکنند. منورالفکری و روشنفکری هر یک نسبت به دیگری مثل سگ زرد برادر شغال است. انتلکتوئل هم به معنای روشنفکر و هم منورالفکر [به کار می‌رود]. آن زمان در مجله‌ای مطلبی دیدم از آقایی که این اصطلاحات را آورده بود از او سؤالاتی کردم- صریحاً که نمی‌شد- که چطور شد، اینها از کجا آمده و رواج پیدا کرده است؟ اسم منورالفکرها را گذاشته بودند «ساژ» sage یعنی حکیم. بعد صفت «فرزانه» را برای این حکیم به کار بردند. در این اواخر کار به جایی رسیده بود که برای «انتلکتوئل» که ما امروز روشنفکر می‌گوییم و منورالفکر که تعلق به نهان‌روشی دارد، عنوان «فرزانه» و «فرزانگان» [می‌آورند. درحالی که] این کلمه «فرزانه» اصلاً معنی «ساژس» sagesse ندارد. «فرونززیس» phronesis حکمت عملی است. اینجا، حکمت عملی منورالفکرانه به قرن هجدهم رفته و اسوه و قدوة این منورالفکری با نوشتن کتابی به «فرزانه» تبدیل شده بود. به اصطلاح، جامع جمیع اعمال نیک بود؛ چرا؟ معلوم است چرا؟ حالا این فرزانه از یک طرف و روشنفکر، از طرف دیگر، یکی بیاید و به روشنفکران انتقاد کند و یکی به منورالفکران. بعد یک دسته هم به جای آنها فرزانگان بگذارند. حال آنکه این‌ها همه غرب‌زدگی است. پانصد سال تاریخ غرب با تمام‌ها و حوزه‌های فلسفی و سیاسی و هنری را بالکل می‌توان در یک سبد ریخت و نام آن را الحاد در اسماء گذاشت. این الحاد در نهایت است.
الحاد در آینده به دو چیز منتهی خواهد شد که بعد بیشتر توضیح خواهم داد. «فتنةالدهماء» و «فتنةالمُسیطره». امروز عصر فتنه‌الدهماء است. این، یکی از اصول فکری و حکمی من است. اینجا دیگر مسأله شک و ظن و تردید نیست؛ بنده با دُگم و با اعتقاد تام و تمام می‌گویم: «فتنةالدهماء». حال یک عده اسم آن را جهالت می‌گذارند! اینطور نیست؟! فتنةالدهماء که عرض می‌کنم اول، از [«دموکراسی آتنی» در عصر] ارسطو آغاز شد. در دموکراسی، «دموس» demos، «دهماء» و «کراسی» سلطنت می‌شود. سال‌ها پیش من «سلطنه الدهماء» گفتم که در مقاله‌ها [به کار بردند، ولی] اسم من را خط زدند. سلطنت‌الدهماء در دموکراسی [جدید] تمام است. دیگر ممتنع است که بشر دموکراسی داشته باشد. دموکراسی فساد که پیدا کرد منع شد، فتنه‌الدهماء می‌شود. چگونه می‌توان به دموکراسی برگشت؟ ما در پایان تاریخ فتنه‌الدهماء هستیم. «فتنه» با ریشه «فسون» هم‌ریشه است. بنده وقتی به توضیح فتنه و فتّان برگشتم، چون مهم است- فتنه آخرالزمان و فتن آخرالزمان- ریشه این کلمات و مقابل آنها را خواهم داد. «فتنة مسیطره» هم هست. اصلاً این دو لازم و ملزوم همدیگر است. فتنه مسیطره را به «دیکتاتوری» تقریب بکنیم. رجوع فتنة مسیطره به فتنه‌الدهماء و رجوع فتنه‌الدهماء به فتنه مسیطره است و این هر دو هم حوالت تاریخی جهان فعلی است که در بحران است. نمی‌توانیم که بگوییم این بحران فتنة مسیطره نباشد. «حکومت مردم»، مسأله دیگری است. کلمه «مردم» یعنی آنکه می‌میرد. اصل مَرد و مردم [«مرگ است و «مردن»] «کَئوماراته» [یا کیومرث] یعنی حی مائت [زنده میرا] است. اصلاً در فتنه الدهما و دموکراسی، انسان که میرا و اهل مرگ و مرگ‌اندیش نیست، تا دوباره زنده شود. این انسان چنان تصور می‌کند که ازلی و نامتناهی است. این یعنی اومانیسم، و اومانیسم در فتنه‌الدهماء و فتنه‌المسیطره تمام است. غالب کسانی‌که مدافع نئواومانیسم و اومانیسم [در فتنه‌الدهما و فتنه‌المسیطره] هستند فاقد ذکر و فکراند و عجب است که غالب این‌ها یهودی غیرابراهیمی هستند. وجه اینکه این همه کتاب‌های یهودی غیرابراهیمی باید از سال‌های پیش ترجمه شود، چیست؟ این کتاب‌های اریک فروم «پسیکانالیست» یهودی [ترجمه می‌شود]. حالا همین که خدا و آزادی گفتیم [همه چیز] درست شد؟ باید بپرسید آزادی چیست؟

آزادی به معنای جدید

بنده پافشاری دارم که این کلمه، «آزادی» بعد از مشروطیت از لحاظ حکمت تاریخ و فلسفه تاریخ [قابل بحث است]. وقت برای توضیح آن هم نیست، چون مطالب دیگری دارم. ببینید این آزادی و آزادی‌خواهی بشر امروز به کجا رسیده است! برادری و برابری راست و چپ و آزادی‌خواهی را در دو جبهه به آخرالزمان می‌برم؛ به فتنه‌الدهماء و فتنه‌المسیطره. فرض کنید مثالاً اگر فتنه‌المسیطره برای شرق و فتنه‌الدهماء را برای غرب [در نظر] بگیرید، چون نیک بنگریم، بر بشر هر دو غالب است: فتنه‌مسیطره است و آن سیطره «نفس اماره» بر فرد و جمع است. سلطه «شیطان نفس» بر فرد و جمع است؛ اعم از اینکه بنده «اندیویدوآلیست» باشم یا نباشم. کار «اندیویدوآلیسم» یا سوسیالیسم و اقسام این ایسم‌ها تمام است. بنده با تمام وجود عرض می‌کنم که تاریخ اسلام تاریخ اسماء و طرح اسماء است. اگر اسم زودتر و تصریحاً طرح نشود، الحاد در اسماء نه تنها برای دیگران بلکه سراغ من و ما هم می‌آید؛ اعم از اینکه بگوییم خدا هست یا برای اثبات مبدأ عالم ادله بیاوریم یا نیاوریم. اکنون باید بپرسیم که مبدأ عالم کیست؟ اگر [مانند گذشته پاسخ] اسم طاغوت باشد، آن وقت چه؟ آن مبدأ باید مبدأ اسماء حسنی و اسم اعظم الله باشد. اسمی که تمام جهان منتظر [ظهور تام و تمام] آن است. حالا اگر اسم منجی [در ادیان مختلف فرق می‌کند] حقیقت قیام یکی است. فعلاً برای بشر دیگر بن‌بست کم است [که بگوییم] بشر در راه‌هایی سردرگم است. راه‌های «بغرنج» و «گرنج». گرنج کلمه‌ای است که هنوز یزدی‌ها و جاهای دیگر نیز می‌گویند. این کلمه یونانی و سانسکریت دارد. گرنج یعنی گره. بغرنج یعنی گرنج خورده. مثلاً می‌گویند کسی کارش گره خورده است. اکنون تمام کار به بغرنج کشیده شده است. آیا این منطق‌درایی که غیر از تفکر فلسفی و حکمی است، می‌تواند گره [بشر] را بگشاید؟ نه! نه! هر روز بشر هرچه بیشتر توجه حاصل می‌کند به اینکه کار او به بغرنج، راه‌های آخرالزمان، راه‌های سردرگم رسیده است. تنها راه عبارت از پناه بردن به الله و دعا [و مجاهدت برای ظهور] است.
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان
تو همچو بادِ بهاری گره‌گشا می‌باش
حافظ
اگرچه جمله فروبستگی است کار جهان، تو همچون باد بهاری گره‌گشا می‌باش؛ اما به این معنا نیست که جبری بشوم و همه کار را واگذار کنم. نه، من تکلیف دارم. جبر و اختیار است؛ ولی سعی هم شرط است در اینکه هر روز بیشتر به راهی برویم که این راه به صراط مستقیم کشیده شود و انسان خود احساس کند که در صراط مستقیم است. در این صورت شاید بتواند با خود بگوید:
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
حافظ
امروز که در ماه مبارک رمضان هستیم همگان را هرچه بیشتر به آگاهی و خودآگاهی و دل‌آگاهی در این صراط مستقیم می‌سپارم بدون اینکه مدعی باشم که توانسته‌ام یا اصلاً هنوز حوالت من بوده باشد که در صراط مستقیم گامی گذاشته باشم.
سیداحمد فردید 1363/3/29

پی‌نوشت‌ها:

1. بگو: خداوند، یگانه است. خداوند، صمد است. نمی‌زاید و زاییده نشده است و هیچ‌کس همطراز او نیست. (سوره اخلاص)
2. اشاره استاد به «لژ» به موضوع نهان‌روشی و الحاد فراماسونری و تأثیر شدید آن‌ها در دوره جدید و معاصر ایران بر افکار منورالفکران عصر مشروطه و روشنفکران دوران بعد تا زمان ما است.
3. «سوراخ کردن الفاظ» از جمله اصطلاحات دیگر عبدالکریم سروش بود که با ادبیات خاص خود در مورد اتیمولوژی استاد به‌کار می‌برد.

منبع مقاله :
عصر اندیشه، شماره 8، شهریور 1394